دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ گرمی هستند و در سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ گرمی هستند و در سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن. این ده در 17 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 4 هزارگزی شمال طاهر گوراب و 4 هزارگزی راه شوسه واقع است. محل آن در جلگه و آب و هوایش مرطوب و مالاریایی است. به آنجا 136 تن سکونت دارند که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از رود خانه ماسال و محصولش برنج و توتون و سیگار و ابریشم است. اهالی به زراعت گذران میکنند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن. این ده در 17 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 4 هزارگزی شمال طاهر گوراب و 4 هزارگزی راه شوسه واقع است. محل آن در جلگه و آب و هوایش مرطوب و مالاریایی است. به آنجا 136 تن سکونت دارند که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از رود خانه ماسال و محصولش برنج و توتون و سیگار و ابریشم است. اهالی به زراعت گذران میکنند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
ده کوچکی است از دهستان غارستاق بخش نور شهر آمل. واقع در 46هزارگزی جنوب باختری آمل و 10هزارگزی باختر راه شوسۀ آمل به لاریجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان غارستاق بخش نور شهر آمل. واقع در 46هزارگزی جنوب باختری آمل و 10هزارگزی باختر راه شوسۀ آمل به لاریجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند: گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه. فردوسی. که نزدیک ما او گنه کار شد وز این تاج و اورنگ بیزار شد. فردوسی. هر آن کس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه. فردوسی. امّید چنان است به ایزد که ببخشد ایزد به ستغفار گناهان گنهکار. فرخی. گویی گنهکاری است کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن. فرخی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. چو یارگنهکار باشی به بد به جای وی ار تو بپیچی سزد. اسدی. گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی. پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. دشمن عاقلان بی گنهند زآنکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. بی گنهی تات کار پیش نیاید وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار. ناصرخسرو. گر در حق تو شدم گنهکار گشتم به گناه خود گرفتار. نظامی. گنه کاران امت را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. صف پنجم گنهکاران خونی که کس کس را نپرسیدی که چونی. نظامی. گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران. سعدی. گنهکار و خودرای و شهوت پرست به غفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. با تو یاران همه در ناز و نعیم من گنهکارم از آن میسوزم. سعدی (طیبات). از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم. حافظ. و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود. - امثال: گنه کار اندیشه ناک از خدای بسی بهتر از عابد خودنمای. سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار گشت آنکه بشکست عهد گزین کرد حنظل بینداخت شهد. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثِم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند: گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه. فردوسی. که نزدیک ما او گنه کار شد وز این تاج و اورنگ بیزار شد. فردوسی. هر آن کس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه. فردوسی. امّید چنان است به ایزد که ببخشد ایزد به ستغفار گناهان گنهکار. فرخی. گویی گنهکاری است کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن. فرخی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. چو یارگنهکار باشی به بد به جای وی ار تو بپیچی سزد. اسدی. گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی. پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. دشمن عاقلان بی گنهند زآنکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. بی گنهی تات کار پیش نیاید وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار. ناصرخسرو. گر در حق تو شدم گنهکار گشتم به گناه خود گرفتار. نظامی. گنه کاران امت را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. صف پنجم گنهکاران خونی که کس کس را نپرسیدی که چونی. نظامی. گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران. سعدی. گنهکار و خودرای و شهوت پرست به غفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. با تو یاران همه در ناز و نعیم من گنهکارم از آن میسوزم. سعدی (طیبات). از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم. حافظ. و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود. - امثال: گنه کار اندیشه ناک از خدای بسی بهتر از عابد خودنمای. سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار گشت آنکه بشکست عهد گزین کرد حنظل بینداخت شهد. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین). - بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین). - بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
مرکّب از: بی + کنار، بی کران. بی طرف. بی کناره. بی انتها: روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد دولت تو بی کران و ملکت تو بی کنار. فرخی. یکی را مباد عزل یکی را مباد غم یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار. فرخی. نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد دولت او بی کران و نعمت او بی کنار. فرخی. ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو بی کنار و بی کران شد صلح ماو جنگ تو. سوزنی. نیست کسم غمگسار خوش به که باشم هست غمم بی کنار لهو چه جویم ؟ خاقانی. رجوع به کنار و بی کناره و بی کرانه شود
مُرَکَّب اَز: بی + کنار، بی کران. بی طرف. بی کناره. بی انتها: روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد دولت تو بی کران و ملکت تو بی کنار. فرخی. یکی را مباد عزل یکی را مباد غم یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار. فرخی. نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد دولت او بی کران و نعمت او بی کنار. فرخی. ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو بی کنار و بی کران شد صلح ماو جنگ تو. سوزنی. نیست کسم غمگسار خوش به که باشم هست غمم بی کنار لهو چه جویم ؟ خاقانی. رجوع به کنار و بی کناره و بی کرانه شود
دهی است جزء دهستان آشتیان بخش طرخوران از شهرستان اراک. دارای 406 تن سکنه. آب آنجا از قنات، و محصول آن غلات، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان آشتیان بخش طرخوران از شهرستان اراک. دارای 406 تن سکنه. آب آنجا از قنات، و محصول آن غلات، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)